۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

ببینید گردش چرخ  و بخت و اقبال بلند سرزمینمان را ...

تا جایی که ما می دانیم داروین "حلقه " اش را در کشورش "انگلستان" گم نموده بود ... پس چگونه شد که ما آن را در مملکت خویش یافتیم، آن هم بر سر کار دولتمان؟!

پس  نویس:  آفرین بر ما که سرمایه های عظیم سایر ممالک را به چنگ آورده و بدین گونه نهایت استفاده بهینه را از آنان به عمل می آوریم...

پس نویس ۲: دایی جانمان ناپلئون راست می گفت که هر چه داریم ازوست!... 

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

نمی دانیم چرا ما که کوچکترین تجربه ای در ارتباط با جنس ذکور نداریم، همواره مرکز مشاوره دوستانمان در باب چگونگی ایجاد روابط  حسنه با جنس مخالف بوده ایم؟!
هرازگاهی دوستی با ناله و فغان با ما تماس برقرار می نماید که مثلا با این "اصغر" چه کنیم؟ دیگر تحملش را نداریم ...
می گوییم دردتان چیست؟ می فرمایند:اذیتمان می کند ... سرشان با گوششان بازی می نماید ... خسیس شده اند ... بد دلند ... بداخلاقی می کنند ...
 پس از اینکه ما ساعاتی بس طولانی را صرف راهنمایی و ارشاد و احیانا دلداری دادن آنها می نماییم، بالاخره تماس مذکور قطع می شود و پس از گذشت تنها یک هفته! که ما همچنان در فکر رفیقمان و بهبود روابطش  با اصغر می باشیم، احوال را از ایشان جویا می شویم و دوستمان با حیرت می پرسد؟ کدام اصغر؟!
پس از کلی نشانی  دادن که بالاخره ایشان اصغر آقا را به خاطر می آورند می فرمایند: "آهااااااااااااااااااااان اونو میگی؟! اون که خاطره شد ... اکبرو بچسب!"

پس نویس: بروید خدایتان را شکر نمایید ... اگر ما در دولت فعلی کاره ای بودیم به کل تمامی روابط دختر و پسر را قبل از شب عروسی قدغن می نمودیم! باشد که اینگونه احساسات دیگران را بازیچه دست خود قرار ندهید! ...

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

با اینکه از رویمان نمی آید ولی اعتراف می کنیم شب هنگام، که حتی برادران نیروی انتظامی هم در خواب ناز به سر می برند، ما مخفیانه به سراغ سی دی های مبتذلی که از دوستانمان گرفته ایم می رویم و ساعاتی بس طولانی را صرف "فعل حرام" می نماییم. حتی با کمال شرمندگی هرازگاهی خودمان را در موقعیتی تصور می کنیم که از نزدیک شاهد داستان هستیم و هیجان زده بالا و پایین می پریم!...خداوندا! ما را مورد عفو و بخشایش خود قرار ده و بدان که امشب شب آخر گناهانمان است. قول می دهیم که از فردا توبه نموده و تمام سی دی ها را بشکنیم و حتی با استفاده از شیوه معروف و حقیقتا موثر "ارشاد" سایر نسوان اطرافمان را نیز از انجام این عمل قبیح بازداریم.

ولی شما را به جان بندگان پاکتان! امشب را نادیده بگیرید، چون سی دی رقابت های کشتی گوانگ ژو دیروز بدستمان رسید و هنوز فینال را ندیده ایم...

پس نویس: شرم آور است... ما را بگو که روزگاری بس طولانی با پدرمان فیلم سوپر! تماشا می نمودیم! 

پس نویس ۲: ما و دوستانمان در گذشته ساده لوحانه تنها به فنون کشتی همچون فیتیله پیچ و بارانداز دقت می نمودیم، به تازگی فهمیده ایم که چه چیزی را از دست داده ایم و اکنون نکته مورد توجه ما فقط و فقط اندام و هیکل برادران نامحرم کشتی گیر است...دستتان درد نکند که ما را روشن نمودید!...

پس نویس۳: خداوندا اگر ما توبه کردیم و رستگار شدیم و به بهشتت راه یافتیم هنگام تقسیم پاداش به جای برادران زیباروی بهشتی اجازه بدهید حداقل مسابقات شنا را با وجدان و خیالی آسوده تماشا کنیم...ممنانیم!... 

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

پس از خواندن مطلب روزنامه دنیای اقتصاد...

"مدیر عامل سازمان بهشت زهرا گفت قیمت قبور پس از هدفمندی یارانه ها تغییری نکرده است."

آنقدر شادمان شدیم که اکنون دلمان می خواهد بمیریم ... اما از طرف دیگر نگرانیم که مبادا با مردنمان به اقتصاد کشور لطمه ای وارد کنیم...

پس نویس: عزیزان دلبند! تو را به خدا انقدر ملاحظه ما را نفرمایید و وجدان ما را قلقلک ندهید ... اجازه دهید حداقل به هنگام مرگ خود را مشمول ضمه شما ندانیم ... یارانه به قدر کافی موجودست ... حال که در مملکت ما "عدالت" با شدت هرچه تمام تر برقرار است و همه با یکدیگر "برابریم"، اجازه دهید میان ما با اموات از جنبه "اقتصادی" نیز تفاوتی در میان نباشد ... خوشبختانه از سایر لحوظ  اختلافی با یکدگر نداریم!...

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

در راستای راه اندازی سایت "خنده حلال" توسط حاج آقا قرائتی،(که در طنازی! دست مستربین را هم از پشت بسته اند)، دو نمونه از لطایفی را که احتمالا در آینده ای نزدیک در سایت نامبرده شاهد خواهیم بود برایتان نقل می کنیم...


نمونه اول: "یه روز یه مَرده می خوره به نَرده..."

قرائتی نوشت: از جمله ادله حادثه مزبور برای این مَرده! قصور در پرداخت صدقات برای رفع بلایا و رد مضرات، به جا نیاوردن نماز، نگرفتن روزه، عدم پرداخت خمس و زکات، خنده بی مورد، تراشیدن ریش و حتی کندن ابرو... می باشد.

نمونه دوم: " یه روز یه مَرده نمی خوره به نَرده..."

قرائتی نوشت: این مَرده همان مَرده است! با این تفاوت که ایشان توبه نموده و اکنون به میزان قابل توجهی ریش و سیبیل دارد و علاوه بر ادای زکات و نماز و روزه یومیه ، خمس یارانه هایش را هم پرداخت نموده است. حتی به کوری چشم دشمنان "هر روز" به نماز جمعه می رود و از سخنان گوهربار حاج آقا جنتی کمال استفاده را می نماید.

پس نویس: اکیدا توصیه می گردد قبل از دخول به سایت مذکور حتما خویش را بیمه نمایید چون تمامی عواقب و مسئولیت های ناشی از روده بر شدن شما به عهده خودتان می باشد!... با تشکر...

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

در ادامه پست قبل...برای مخاطب خاص: آقای پیراهن قهوه ای عزیزمان!
عزیز دل خواهر جان! ما در پیشگاه خودمان اعتراف می نماییم که ایده ی مطلب پست قبل را از هیکل منحوس شما وام گرفته ایم... اگر ما را به جا نیاورده اید بدانید ما همانی هستیم که چندین روز پیش حالتان را گرفتیم و کل هیکلتان را به رنگ پیراهنتان در آوردیم! اگر چه از بخت کج شما کسی به پستتان خورد که دارای کمربند مشکی تکواندو می باشد و از بخت کج تر شما آن روز کذایی به جای "تخ تخی" کتانی پوشیده بودیم ولی به جان بی ارزشتان قصد درگیری با شما را نداشتیم... فقط آن لحظه که دستتان را مانند رفیق فابریکمان "الی" بر شانه مان نهادید و به سمت کمرمان پیش رفتید و سرتان را بلانسبت گاو به زیر انداختید و پشتتان را به ما نمودید که چایی نخورده تشریف مبارکتان را ببرید! لحظه ای دچار جنون آنی شدیم که آن ضربه ی فنی را حواله نشیمنگاهتان کردیم...نمی دانیم چرا ما بیشتر از شما خجالت می کشیدیم که کسی آن صحنه را دیده باشد؟!... ولی خوشبختانه غیر از ما و شما کسی شاهد ماجرا نبود...وگرنه چگونه می خواستید سرتان را بالا بگیرید که با آن هیکل بسان گوریلتان از یک دختر نیم وجبی کتک میل نموده اید؟...خدایی وقتی از دور شما را دیدیم با خود گفتیم: مگر دایی ناسورها منقرض نشده بودند؟!

پس نویس: بیچاره مادر جانتان که صبح تا شب به قربان قدو بالایتان می رود و در تصورات خود می پندارد که چه رستمی زاییده است!...

پس نویس ۲: در پاسخگویی به دوستانی که وضعیت ظاهری ما را مزید بر علت عملکرد آقای پیراهن قهوه ای می دانند... می گوییم بله درست است...ما اعتراف می نماییم که وضعیت ظاهریمان خیلی زننده بود و با یک "بی کی نی" قرمز با گلهای زرد راه راه در خیابان تردد می نمودیم..اگر خیالتان اینگونه راحت می شود... بلی مشکل از ما بود!...

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

عزیز دلبند! برادر من! ای بزرگوار! ای که کلمه ناموس! همواره بر زبانتان جاریست! ممکن است روزی به خودتان زحمت بدهید و در اماکن خلوت و شلوغ دست و بال و پرو پاچه تان را به ما نمالانید؟
خطاب ما بیشتر به شما آقایان عزیزو دلبرکیست که مانند خلال دندان معشوقه تعویض می نمایید و در بیست سالگی تجربیات جنسیتان از پدربزرگ محترمتان نیز فراتر رفته است. اما گویی تاکنون هرچه میل نموده اید آب نمک بوده است که همواره تشنه لب به نظر می رسید! واتعجبا که آبهای ارزان پیش رو را نمی بینید و در پی سراب می دوید!...
باور کنید ما تنها محض خاطر گل روی خودتان این سخنان را عرض می نماییم. فقط لحظه ای درنگ کنید...اگر اینگونه پیش بروید زمانیکه عزم ازدواج با نجیبترین دختر روی کره زمین را نمودید! دختر "دست و پا" نمالیده ای باقی نمی ماند که ننه جانتان را به خواستگاریش بفرستید!

پس نویس: تاکید می نماییم گفته های ما تنها به دلیل ندید بدیدی، جهالت و پایین شهری بودن ما نیست. چه بسیارند نسوانی که در سرزمین ما عرصه را اینگونه بر خود تنگ می بینند. عمق فاجعه تا بدانجا رفته است که حتی "سوزان روشن" که نماد هرچه روشنگریست! از سرزمین مستکبره فریاد بر می آورد که: "دستتو بکش از رو پام!... خودتو نزن به اون راه!... می دونی که من اصیلم!... دختر ایرونیم!..." واقعا شرم بر شما باد که در ممالک کفر هم زنان ما از شرتان در امان نمی باشند!...

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

ما صمیمانه از صدا و سیمای عزیزمان! سپاسگزاریم که جهت تقویت روحیه هموطنان و کاهش حس درونی و بیرونی همیشگیمان که "ما چقدر بدبختیم"، از اعلام خبرهای ناگوار سرزمینمان سر باز می زند و مبادرت به پخش اخبار هیجان انگیزی همچون کچل شدن میمونی در انگلیس و افسردگی بچه یوزپلنگی در فرانسه می نماید...اگر چه این تلاش روز افزون صدا و سیما در جهت افزایش باور" آنها چقدر بدبخت ترند" حقیقتا کارساز بوده است!
جالب است که پس از اعلام خبر سانحه هوایی در ارومیه سازمان هواپیمایی اعلام نمود این حادثه تنها یک فرود اضطراری ناقابل بیشتر نبوده است و از اطلاق کلمه "سقوط" به آن باید خودداری نمود. حال این بدان معناست که ما باید خوشحال باشیم که اینبار سقوط نکرده و فرود آمده به این میزان تلفات داده ایم ؟!

پس نویس: اگر در دادن کشته در جاده هایمان در جهان مدال طلا نداشتیم پس از سقوط اضطراری اخیر به شما توصیه می کردیم خاکی باشیدو زمینی مسافرت نمایید...از قدیم هم گفتند دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن...

پس نویس۲: شعار قدیم ایران ایر: ما شما را می بریم، ما شما را برمی گردانیم.
شعار جدید ایران ایر: تقریبا شما را می بریم، ولی وظیفه ای نداریم که برتان هم بگردانیم!

جمله بیربط: بیچاره "توپولوف" که اسمش بد در رفته است...

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

این روزها برعکس خیل عظیم ملت ایران وضع مالیمان چنان رو به بهبود است که توپ هم تکان تکانمان نمی دهد چه رسد به ویبره شیپ! همه چیز روبه راه است. کیلو کیلو گوشت گوسفندی کباب می کنیم و فرتو فرت بنزین می زنیم. هیچ ابایی از بالا رفتن قبوض برق و آب و گاز نداریم. تمام لامپ ها روشن است و حتی به مناسبت هدفمند شدنمان جلوی در را هم ریسه کشیده ایم. روی یارانه هایمان نیم وجب خاک نشسته است و ما قصد داریم ضمن انصراف آن را به دولت باز پس دهیم...


پس نویس: تنها رمز موفقیت ما در این است که بالاخره میدان "محمود اینا"* را پیدا کردیم و تمام اجناس و کالاهای مورد نیازمان بالاخص گوجه را از آنجا تهیه می کنیم. ولی نشانی اش را به شما نمی دهیم که هم دلتان بسوزد و هم دست زیاد نشود...بله...

* محمود اینا: نام میدانی در تهران است و گفته می شود تنها نقطه ای در کشور است که تورم بدانجا نفوذ ندارد.

۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

ما از کفشهای دسته دراز مانند بوت، پوتین یا چکمه! بسیار خوشمان می آید. مخصوصا از وقتی فهمیدیم که اگر دسته اش را روی شلوار بیاندازیم موفق می شویم جماعت ذکور را تحریک کنیم...
علاقه مان از زمانی بیشتر شد که در شبی زمستانی ما را به علت مذکور قاطی دختر خوشگل ها دستگیر نمودند. ما هم چون خود را لایق این مقام نمی دیدیم لحظاتی را به مشاجره با خانم سیبیل کلفت ارشادی گذراندیم. بحث اصلی وحیاتیمان هم این بود که خانم اصرار داشت ما شلوارمان را بدهیم رو و دسته کفشمان را بدهیم زیر! ما هم که بعلت تنگی بیش از حد شلوار این عمل را از عهده خود خارج می دیدیم زحمت را به ایشان سپردیم. خانم ارشادی که از این حرف ما خیلی خوشش آمده بود دلش به حالمان سوخت و ما را پیاده نکرد و ما در جمع داف ها باقی ماندیم و به سمت مکانی که قرار بود ارشاد شویم به راه افتادیم . بعد ها فهمیدیم که اگر آن حرف را نمی زدیم فرصت گرفتن عکس یادگاری را در ارشادگاه از دست می دادیم.
وقتی از خانم ارشادی پرسیدیم که این عکس ها من باب چیست؟ ایشان فرمودند: این عکس ها از جهت این است که اگر برای بار دوم دستگیر شدید ما شما را شناسایی نموده و روانه بازداشتگاه کنیم و یا ملزم به پرداخت جریمه نقدی بنماییم. ما حیرت زده، تنها با شگفتی گفتیم: آفرین بر ذکاوتتان! احسنت بر این تکنولوژی ناشناخته تان! شما بی آنکه در عکس های قبلی سرچ بفرمایید از کجا دانستید که اینبار بار اولمان است؟!

پس نویس: ای کاش حداقل آن عکس یادگاری را به صورت عمودی از ما می گرفتند که آلت جرم در تصویر پیدا باشد که اگر کسی آن را دید نگوید ما را با پارتی بازی دستگیر کردند!...